ايليا و فراز

بدون عنوان

ديروز روز ولنتاين بود.منم براي بابايي يه هديه كوچولو گرفتم.بابايي هم ساعت 10 شب از مشهد اومد و با دو تا از همكارام كه قراره زوج بشن رفتيم مراسم پيتزا خوران.واسه شما دوتا هم دو تا ماشين قرمز خوشگل خريده بودن.بابايي هم واسه من يه عطر خيلي خوشبو خريده بود.شما ها كلي بازي كردين و خوش گذروندين.تازه شمع هم فوت كردين كه از كاراي مورد علاقه تونه.يه قلب قرمز تو هديه همكارم بود از فراز پرسيد اين چيه و اصلن فكرش هم نمي كرد بدونه اين چيه هنوز جملش تموم نشده فراز با بي تفاوتي گقت قبله( يعني قلبه).الهي قربون اون معلومات عموميتون برم.آقا ايليا هم به خودشون رسيدن و با اين كه تو خونه شام نوش جون كرده بودن دو piece پيتزا  با يه ايستك هم نوش جون كردن.گوشت...
26 بهمن 1389

بدون عنوان

سلام و صد سلام پس از مدت ها.اين مدت مشغول كارا بودم و فرصت آپ كردن وبلاگ را نداشتم.با اين ساعات كاري طولاني هم كه انرژي نميمونه.الان ايليا و فراز حدودا 2 سال و 2 ماهشونه.تقريبا كامل صحبت ميكنن و خيلي شيرين.دوست دارم قورتتون بدم وقتي حرف ميزنين.اگه دعواتون كنم با اون لحن قشنگتون ميگين بلو سل كال(برو سر كار)كه البته بعضي وقتا دلم ميگيره و فكر ميكنم نكنه با كارم دارم ازتون فاصله ميگيرم.اين روزا خاله الهه هم واسه دومين بار ني ني داره و اميدواره كه اين يكي دخملي باشي.مثل هميشه درگير غذا خوردن فراز هستم و اينقد استرس ميكشم تالقمه هاي غذا شو قورت بده و بيرون نريزه اينقد ترفند هاي مختلف بايد امتحان كنم تا آقا غذاشونو ميل كنن.هنوز اولين قاشقو نخورده ...
24 بهمن 1389
1